زينب با شنيدن شعري از امام حسين بر آشفت و بر سر و صورت زد و غش كرد. امام با پاشيدن آب بر سر و صورت خواهر، وي را به هوش آورد؛ آن گاه از اوخواست تا اجازه ندهد شيطان، صبر و بردباري او را از ميان ببرد...شب تا صبحِ عاشورا، بيست تاسي نفر از سپاه كوفه به امام حسين پيوستند. |
سپري شدن سيزده قرن، مانع آن نشده است كه براي خيل انبوه عاشقان و شيفتگان حسين(ع)، شب عاشورا به جذابترين شب تاريخ تبديل شود.
ساعاتي كه هرساله دهها ميليون تن از شيعيان در اقصي نقاط جهان به عزاداري ميپردازند
ابن زياد، مرتب افرادي را به كربلا اعزام ميكرد تا عمر بن سعد را وادار بهشروع جنگ كنند. و ابن سعد كه فشار و تهديد ابن زياد را جدي ديد، عصر تاسوعا، دستور حمله داد. امام كه كنار خيمهاش به شمشيرش تكيه داده بود،صداي همهمه و هجوم را شنيد. از برادرش عباس خواست تا خبري بياورد.عباس خبر آورد كه ابن سعد ميگويد: يا بايد تسليم حُكْمِ ابن زياد شويد ياآماده كارزار باشيد. امام از برادرش خواست تا از آنان بخواهد، امشب را به آنانمهلت دهند. ابن سعد سپاه كوفه را با فرياد يا خيل الله! اركبي؛ اي سپاه خداسوار شويد! پس از نماز عصر به نبرد فراخواند. ملاقات عباس با دشمن همراهبيست نفر از سپاهيان امام از جمله زُهَير بن قين و حبيب بن مظاهر صورتگرفت. شخصي به زهير گفت: تو عثماني مذهب بودي؟ زهير گفت: البته مننامه ننوشتم، اما وقتي ديدم، شما به او خيانت كرده، نقض عهد نموده و ميل بهدنيا پيدا كرديد، وظيفه خود دانستم از او حمايت كنم و در حزب او قرار گيرم تا حقي را كه شما از رسول الله ضايع كردهايد، حفظ كنم. حبيب بن مظاهر هم در اين لحظه با كوفيان سخن گفت: بد مردماني هستند كساني كه ذريّه پيامبرشان را بكشند؛ و عُبّاد و شب زندهداران اين شهر را به قتل برسانند. تأخير جنگ از آن شب، از سوي امام حسين ـ عليه السلام ـ با اين هدف بود تافرصتي براي عبادت داشته باشند: لعلّنا نُصلّي لربّنا اللّيلة و نَدْعوه و نَسْتغفره،فهو يَعْلم أنّي قد كُنْتُ أُحبّ الصلاة له و تلاوة كتابه و كثرة الدُّعاءو الاستغفار.در اينجا باز روايت ابن اعثم افزوده ديگري دارد كه متناسب با اخباري است كه پيش از آن هم نقل كرده و آن اين كه لحظهاي كه امام كنار خيمهنشسته و به شمشيرش تكيه داده بود، اندكي به خواب فرو رفت؛ و وقتي بيدارشد، خطاب به زينب (س) كه او را از خواب بيدار كرده و خبر همهمه دشمن رابه او داده بود، فرمود: يا أختاه! رأيت جدّي في المنام و أبي عليّا و فاطمة اُمّي، وأخي الحسن عليهم السلام، فقالوا: يا حسين! انّك رائح الينا عن قريب. درروايتي هم كليني آورده است كه در روز تاسوعا بود كه ابن زياد كاملا مطمئنشد كه از عراق هيچ نيروي كمكي به امام حسين ـ عليه السلام ـ نخواهد رسيد .تاسوعا روز پنجشنبه بوده است و بدون ترديد همان طور كه در بسياري از منابع آمده، روز عاشورا روز جمعه... .
در اين شب، زينب (س) در حالي كه مشغول تيمار امام سجاد ـ عليه السلام ـ بود، با شنيدن شعري از امام حسين ـ عليه السلام ـ كهاشاره به كشته شدنش داشت، بر آشفت و بر سر و صورت زد و غش كرد. امام با پاشيدن آب بر سر و صورت خواهر، وي را به هوش آورد؛ آن گاه از اوخواست تا اجازه ندهد شيطان، صبر و بردباري او را از ميان ببرد (يا أخية لايذهبنّ حلمكِ الشّيطان). آنگاه فرمود: اسوه هر مسلماني رسول خدا (ص)است. پس از آن هم از زينب (س)خواست تا پس از وي گريبان پاره نكند و فرياد نكشد... .
به نوشته برخي از مورخان، شب يا صبح (يا شب تا صبحِ) عاشورا، بيست تاسي نفر از سپاه كوفه به امام حسين ـ عليه السلام ـ پيوستند. اين خبر در الامامةو السياسه، و برخي منابع ديگر سي نفر گزارش شده است... .
امام حسين ـ عليه السلام ـ صبح عاشورا سپاهيانش را مرتّب كرد. در باره شمار آنان، ميان مورخان قديم اختلاف است. بلاذري مينويسد: آنها 32 نفرسواره و 40 نفر پياده بودند. زُهَير بن قين فرماندهي سمت راست و حبيب بنمظهر (يا: مظاهر) فرماندهي سمت چپ را بر عهده داشت و پرچم هم در اختيار عباس بود و خانهها ـ يعني خيمهها ـ پشت سر آنان. در جاي ديگرمينويسد: آنان جمعا حدود يك صد مرد يا قريب به آن بودند: پنج نفر از نسل امام عليـ عليه السلام ـ شانزده نفر هاشمي، و دو نفر هم از همپيمانان بنيهاشم، يكي از طايفه سليم و ديگري از كنانه بود. دينوري همان ارقام را در بارهشمار كلي رزمآوران سپاه امام حسين ـ عليه السلام ـ آورده است. پيش از آغازنبرد، امام حسينـ عليه السلام ـ دستور داد تا داخل خندقي را كه اطرافخيمهها كنده بودند، آتش بريزند تا دشمن نتواند از اطراف به خيمهها و حرم امام حسين ـ عليه السلام ـ وارد شود... .
امام خود با كوفيان سخن گفت و فرمود: من پس از رسيدن نامههايشما كه در آنها گفته بوديد، سنّت از ميان رفته، نفاق برآمده و حدود تعطيلگشته است، به اينجا آمدم. از من خواستيد بيايم و امّت محمد (ص) را اصلاحكنم. اكنون آمدم؛ آيا سزوار است كه خون مرا بريزيد؟ آيا من فرزند دخترپيامبر (ص) شما نيستم؟ آيا حمزه و عباس و جعفر عموهاي من نيستند؟ آياسخن پيامبر (ص) را در حق من و برادرم نشنيديد كه فرمود: هذان سيّدا شبابأهل الجنة؟... .
اهل حرم كه سخنان آنحضرت را ميشنيدند، همه به گريه افتادند و امام حسين ـ عليه السلام ـ برادرش عباس را فرستاد تا آنان را ساكت كند. اين طولانيترين سخنراني امام براي كوفيان بود كه امام همه جنبههاي مربوط به حركت خود، معرفي خويشو رفتار نادرست كوفيان را در آن باز نمود....
در اينجا بود كه حرّ بن يزيد رياحي كهدر شمار اين افراد بود، گرفتار يك بحران روحي ميان گروش به امام حسين ـ عليه السلام ـ از يك سو، و آلت دست شدن براي دولت اموي و چهرههايپستي مانند ابن زياد و شمر از سوي ديگر شد. وي كه بزرگترين گناه را تا اين زمان مرتكب شده و امام حسين ـ عليه السلام ـ و سپاهش را به اين واديكشانده بود، اكنون كه ميديد جنگ در حال رخ دادن است، از كرده خويشپشيمان گشت. وي پس از شنيدن خطابه امام حسين ـ عليه السلام ـ نزد عمربن سعد آمد و گفت: [آيا واقعا قصد جنگ با اين مرد را داري؟] آيا هيچ يك ازپيشنهادهاي وي را نميپذيريد؟ عمر سعد گفت: اگر تصميم با من بود، آري.حرّ پاسخ داد: سبحان الله! چه قدر دشوار است كه حسين اين مطالب را بگويدو شما از پذيرش آن ابا كنيد. پس از آن به سوي امام حسين ـ عليه السلام ـ رفت.حر به عمر سعد گفت: اگر چنين پيشنهادهايي را تُرك و ديلم ـ كه در آن زمانكافر بودند ـ ميدادند، شما حق نداشتيد آن را نپذيريد. وقتي حرّ نزد امام رسيد،پرسيد: من همان كسي هستم كه آن كارها را كردم؛ اكنون آمدهام جانم را در راهشما بدهم. آيا به عقيده شما راه توبه باز است؟ (و قد أتيْتُك مواسيًا لك بنفسي،أفتري ذلك لي توبة مما كان منّي؟) امام فرمود: (نَعَم، انّها لك توبة، فابشر، فأنتحرّ في الدنيا و أنت حرّ في الاخرة ان شاء الله). حرّ چنان به سوي امام آمد كه كوفيان گمان كردند براي جنگ ميرود؛ اما وقتي به اين سوي رسيد، متواضعانه در كنار امام قرار گرفت....
به جز حرّ، دو برادر كه از خوارج بودند با نامهاي سعد بن حارث و ابوالحتوف برادرش، با شنيدن ناله فرزندان حسين ـ عليه السلام ـ به سربازان ابن زياد يورش برده و با كشتن سه نفر از آنان ، خود كشته شدند. از شخصي با نام ابوالشعثاء نيز ياد شده است كه همراه سپاه عمر بن سعد به كربلا آمد و در آنجابه امام حسين ـ عليه السلام ـ پيوست....(منبع بازتاب)